مهر تابان بی دریغ بر دل کویر می تابد و اما کویر دست تمنابه سوی ابر دراز می کند چرا که تشنه قطرات منشور گونه باران است ومن آواره در کویر به دنبال آن نهایت دردهای منتظران می گردم ، همویی که باآمدنش دیگردردانتظار رامعنایی نیست.اینجا صحرای انتظار است اینجا عرفات است. مکان شناسایی خدا ،انسان و درد انتظار... و من غرق در اندیشه پاکش بی خود شده در صفای یکرنگی خاکش،سرکشیده بر آستان درگاهش مستطیع می گردم که به معونت قاصدک دلم،به طواف عرفاتی دیگر نایل می گردم،می آیم تا دراین صحراعارف شوم،تاعاشق شوم،عارف به تعریف ِعرفِ عارفان، عاشق به مشق ِعشق ِعاشقان. و اما انتظار...قاصدک! تو می دانی انتظار چیست؟ تو می دانی. قاصدک! قاصدک ! پرواز کن ! تمام وسعت دلم همراه توست.پر بگشا تاغفلتکده گیتی را به طرفه العینی رها سازیم وبرآن خاک،برآن سرزمین ِپاک ، باردیگر حلول کنیم. تاشفق انتظار رادر فلق ِعاشقی رویت کنیم....و حال این من و این قاصدک و راهی نرفته و پایی خسته.اما قاصدک من و تو که نباید خسته می شدیم ما باید برویم و راز انتظار را به صحرای ِعرفات افشا سازیم. پس بیا بر این سرزمین ِناز قدم بگذار،بر شیون جدایی مهدی دیوانه شو،برغبار آشنایی او آکنده شو،بر فروغ فروع او پروانگی کن،واز خود بی خود شو!قاصدک خوب نگاه کن ،آنجا را ببین! برآن بیت عتیق نظر بیفکن،آن عقیق بر این بیت عتیق چه زیبا می درخشد از این عقیق است که ندای أناالمهدی برسراسر گیتی پژواک میکند اینجا راببین و منتظر باش تا نوایش انعکاس یابد و چه نیک است،اگر تو در تعجیل این انعکاس مددی کنی